" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٤: تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی

تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی
نسیم از طره ات چون فتنه در محشر کند بازی
فلک بر مهره های ثابت و سیار میلرزد
مبادا گردش آنچشم شوخ ابتر کند بازی
قدح لبریز حیرت گردد و مینا برقص آید
در آن محفل که آنشوخ پری پیکر کند بازی
بجز مشاطه جادو که دارد نبض گیسویش
چنین ماری مگر در دلست افسونگر کند بازی
شهید ناز او خون گرمی ئی دارد که از شوقش
چو نبض موج جوهر در دم خنجر کند بازی
بضاعت نیست بیش از مشت خونی بسمل ما را
گل آخر رنگ خواهد باختن گر سر کند بازی
زگرد اضطراب دل نفس در سینه ام خون شد
بگو این طفل شوخ از خانه بیرون تر کند بازی
نگه را محرم دل ساز و فارغ کن زافلاکش
چو طفلان تا بکی با حلقه های در کند بازی
فضای پرزدن تنگست در جولانگه امکان
شرار ما مگر در عالم دیگر کند بازی
بزیر چرخ از انسان هرزه جولانی نمی آید
مگر بوزینه ئی باشد که در چنبر کند بازی
دل خرسند بر هر کس زشوق افسون دمد (بیدل)
در آتش هم همان چون شمع گل بر سر کند بازی