" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٢: چو چینی شدم محو نازک ادائی

چو چینی شدم محو نازک ادائی
زمو خط کشیدم بشهرت نوائی
فغان داغ دل شد زبی دست و پائی
فسرد آتشم ای طپیدن کجائی
بآن اوج اقبال از بیکسیها
که دارد مگس بر سر من همائی
پرافشان شوقم خروشی است طوقم
گرفتارم اما بقدر رهائی
کباب وصالم خرابست حالم
زغم چون ننالم فغان از جدائی
نشد آخر از خون صید ضعیفم
سرانگشت پیکان تیرت حنائی
تری نیست در چشمه زندگانی
زخجلت نم جبهه دارم گدائی
فناساز دیدار کرد از غبارم
نگه شد سراپایم از سرمه سائی
تکلف مکن ساز تقلید عنقا
زعالم برا تا برنگم برائی
ببالد هوس در دل ساده لوحان
کند عکس در آئینه خودنمائی
درین کارگاه هلاکت تماشا
چه بافد شب و روز جز کربلائی
نه آهنگ شوقی نه پرواز ذوقی
به بکیاریم گشت بیمدعائی
هوائی نشد دستگیر غبارم
زمینم فرو برد از بیعصائی
بساز خموشی شدم شهره (بیدل)
دو بالا زد آهنگم از بینوائی