چو قارون ته خاک اگر رفته باشی
بآرایش گنج و زر رفته باشی
چه کارست امل پیشه را با قیامت
بهر جا رسی پیشتر رفته باشی
برین انجمن وانگردید چشمت
یقین شد که جای دگر رفته باشی
دم فرصت اینجا نفس میشمارد
چو عمر آمدن کو مگر رفته باشی
شرار است آینه پرداز هستی
نظر تا کنی از نظر رفته باشی
غبار تو خواهد جنون کردن آخر
دران ره که با کرو فر رفته باشی
درین بزم تا کی فروزد چراغت
اگر شب نرفتی سحر رفته باشی
جهان بیش و کم مجمع امتیاز است
تو پر بی تمیزی بدر رفته باشی
چه عزت چه خواری اقامت محال است
بهر رنگ ازین رهگذر رفته باشی
هوا محملی گر همه آفتابی
وگر سایه ئی بی سیر رفته باشی
سلامت درین کوچه وقتی است (بیدل)
که از آمدن پیشتر رفته باشی