حبابت ساغر و با بحر طوفان پیش می آئی
حذر کز یکنفس تنگی برون از خویش می آئی
حلاوت آرزوئیها گزند آماده است اینجا
همه گر در عسل پا افشری بر نیش می آئی
در آن محفل که ناز آدمیت خرس و بز دارد
محاسن میفروشی هر قدر با ریش می آئی
برو آنجا که سقف سیمکار و قصر زر باشد
تو شیطانی کجا در کلبه درویش می آئی
در اهل مزبله گند حدث تأثیرها دارد
خباثت پیشه کن دنیاست آخر پیش می آئی
چه افسون اینقدرها دارد از قرب دلت غافل
که منزل در بغل گم کرده دور اندیش می آئی
بعریانی سر یکرشته دامانت نمیگیرد
جنون کن گر برون از عالم تشویش می آئی
حباب نقد هستی امتحانی دارد از صفرت
کمی هم زین میان گر رفته باشی بیش می آئی
همین آوازم از دلهای دردآلود می آید
که مرهم شو اگر بر آستان ریش می آئی
بهارت (بیدل) آخر در چه گلزار آشیان دارد
که عمری شد بچندین رنگ پیش خویش می آئی
حریف مشرب قمری نه ئی طاوسی نازی
کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی
نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامه ما را
نوای حیرتم آنهم به بند تار بی سازی
سرت راه گریبان وانکرد از بی تمیزیها
وگرنه بر تأمل سنگ هم دارد در بازی
باین سامان ندانم صید نیرنگ که خواهم شد
که چون طاوس در بالم چراغان کرده پروازی
نفس دزدیده در دل شور سودای دگر دارم
چو شمع کشته روشن کرده ام هنگامه رازی
غبارم در عدم هم گر هوائی دارد این دارد
که بر گرد سر او گردم و بر خود کنم نازی
اگر ساحل شوم آواره یک گوهر آرامم
بطوفان میگریزم تا کنم با عافیت سازی
ندانم ماجرای کاف و نون کی منقطع گردد
درین کهسار عمری شد که پیچیده است آوازی
مگو از ابتدای من مپرس از انتهای من
نگاهی بود خون گشتن چه انجامی چه آغازی
بجائی میرسی (بیدل) مباش از جستجو غافل
دری از آشیان تا وا شود یکچند پروازی