" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٤: درین مکتب که با آن طفل بازیگر کند بازی

درین مکتب که با آن طفل بازیگر کند بازی
که از علم آنچه تعلیمش کنی از برکند بازی
بقانون ادب سازان بزم دل چه پردازد
هوس مستی که جای باده در ساغر کند بازی
نشاط طبع در ترک تکلف بیش میباشد
بخاک از فرش زرین طفل رنگین تر کند بازی
اسیر چرخم و شد عمرها کز شوق میخواهم
سپندم یک طپش بیرون این مجمر کند بازی
نمیدانم چه پردازد هوس در خانه گردون
مگر با گردگانی چند ازین اختر کندبازی
بغیر از سوختن چیزی ندارد فرصت کارت
شرر اول بدود آخر بخاکستر کند بازی
بخاک از لهو مفگن جوهر پرداز همت را
کبوتر مایل پستیست هر گه سر کند بازی
بد و نیک جهان رقاص وهم هستی است اما
کجا رندی کزین بازیچه بیرونتر کند بازی
نگه گر نیستی اشکی شو و از خویش بیرون آ
چو مژگان چند پروازت ببال و پر کند بازی
قد پیری نمودار است طفلی تا بکی (بیدل)
کچه در خاک پنهان کن مبادت تر کند بازی