" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٣: رمی بیتابی ئی تغییر رنگی گردش حالی

رمی بیتابی ئی تغییر رنگی گردش حالی
فسردن بیخبر جهدی که شاند واکنی بالی
برنگ غنچه نتوان عافیت مغرور گردیدن
پریشانی بود تفصیل هر جمعیت اجمالی
بغیر از نفی هستی محرم اثبات نتوان شد
همان پرواز رنگت بسته برآینه تمثالی
حصول آب و رنگ امتیاز آسان نمیباشد
بسوز و داغ شد تا بررخ هستی نهی خالی
بذوق سوختن زین انجمن کلفت غنیمت دان
همین شام است و بس گر شمع دارد صبح اقبالی
تحیر زحمت تکلیف دیگر برنمیدارد
نگه باش و مژه را جز خموشی نیست دلالی
بهر جا رفته ایم از خود اثر رفته است پیش از ما
غباری کو که نازد کاروان ما بدنبالی
برسوائی کشید از شوخی چاک گریبانت
تبسم از سحر همچون شگنج از چهره زالی
بهیچ آهنگ عرض مدعا صورت نمی بندد
چو مضمون بلند افتاده ام در خاطر لالی
مگر خاکستر دل دارد استقبال آهنگم
که از طبع چند من طپیدن میکشد بالی
طپش در طبع امواجست سعی گوهر آرائی
تبی دارم که خواهر ریخت آخر رنگ تبخالی
چه پردازم باظهار خط بیمطلب هستی
مکر از خامه تحقیق بیرون افگنم نالی
بناسور جگر عمریست گرد ناله می ریزم
خوشا عرض بضاعتها کف خاکی و غربالی
زتشریف جهان (بیدل) بعریانی قناعت کن
که گل اینجا همین یک جامه می یابد پس از سالی