زاستغنا نگشتی مایل فریاد قربانی
زبانها داشت تا مژگان مبارک باد قربانی
مراد کشتگان هم از تو آسان برنمی آید
بیاد عید تا آید بیادت یاد قربانی
تحیر انتقام یک جهان وحشت کشید از من
ندارد حاجت دامی دگر صیاد قربانی
زحیرت پا زدم نقش نگارستان امکانرا
بمژگانم بنازد خامه بهزاد قربانی
هنوز از چشم حیرانم سفیدی میکند طوفان
کف از جوش تسلی میکشد بنیاد قربانی
تحیر نسخه ها شسته است در چشم سفید من
همین یک صفحه دارد جزو استعداد قربانی
سواد حیرتی روشن کند از مشق تسلیمم
نشست سجده طرزی دارد از استاد قربانی
چه دیر و کعبه هر جا میروم خونی بحل دارم
مروت خاک شد تا کرد عشق ایجاد قربانی
کسی از عهده دیدار قاتل برنمی آید
کبابم از نگاه هر چه باداباد قربانی
زچشم بی نگه اجزای هستی مهر کن (بیدل)
ندارد انتخاب ما بغیر از صاد قربانی