" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٨: زخویش رفته اتم اما نرفته ام جائی

زخویش رفته اتم اما نرفته ام جائی
غبار راه توام تا کیم زنی پائی
تحیر تو زفکر دو عالمم پرداخت
بجلوه ات که نه دین دارم و نه دنیائی
نشسته ام بادبگاه مکتب تحقیق
هزار اسم گره بسته در معمائی
رموز حیرت آینه کیست دریابد
اقامت در دل نیست بی تقاضائی
مقیم کنج خرابات زحمتیم همه
گمان مبر که برون افتد از خمش لائی
زساز دهر مگو کوک عبرتست اینجا
سپند سوخته ئی یا ترنگ مینائی
نشانده است جهانرا در آتشی که مپرس
جمال درنظر و انتظار فردائی
درین قلمرو وحشت چه مردمک چه نگاه
جنون دمانده خط از نقطه سویدائی
نظر بحیرت تصویر هند باخته ام
کزین سیه قلمان برنخاست لیلائی
بآن خمی که جنون چین دامنم پرداخت
چو گردباد شکستم کلاه صحرائی
چو صبح میروم از خویش تا کجا برسم
بهر نفس زدنم پرگشاست عنقائی
غرور خودسری از پست فطرتان (بیدل)
دمیده آبله ئی چند از کف پائی