" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٦: سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تأثیری

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تأثیری
کنون از ناله در تاریکی شب افگنم تیری
بجز مردن علاج ما و من صورت نمی بندد
تب شور نفسها در کفن دارد طبان شیری
فلک بر مایه دران من و ما باجها دارد
عدم شو تا نه بینی گیر و دار حکم تقدیری
اگر از اهل تقوائی بپرهیز از توانائی
که در کیش تعین چون جوانی نیست بی پیری
بنفی سایه موهوم کن اثبات خورشیدی
همه قلبیم اما در گداز ماست اکسیری
رهائی نیست از اندیشه عجز و غرور اینجا
بقانون خموشی هم نفس دارد بم و زیری
چه دیدی ای تأمل زین خیال آباد موهومی
تو اخوان عرضه ده تا منهم آغازم بتفسیری
نه گردون کهکشان دارد نه انجم کاروان دارد
درین صحرا جنونی کرده باشد گرد نخچیری
محبت از مزاج عشقبازان کینه نپسندد
پر پروانه ممکن نیست گردد زینت تیری
گر از دود دل و خون جگر صد پیراهن پوشم
همان چون ناله ام سر تا قدم نی رنگ تصویری
دلی پردارد از مجنون ما سنگ کف طفلان
مگر خالی کند در صورت ایجاد زنجیری
نه پنداری بمرگ از جستجو فارغ شوم (بیدل)
بزیر خاک هم چون آفتابم هست شبگیری