" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٣: عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی

عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی
تو همین آینه بودی بچه امید شکستی
چه خیال است بقید جسد آزاد نشستن
امل آشفت دماغت تو شدی غره که رستی
مثل موج گهر آینه دار است در اینجا
گره دام تو گردید کمندی که گسستی
بتماشاگه فرصت نشوی محو فسردن
نفس آینه غبار است درین کوچه که هستی
دل ز انداز تو افسون تغافل نه پسندد
بهوس چشمک نازی که تو آینه بدستی
چو نفس مغتنم انگار پرافشانی وحشت
که بگرد دو جهان آب زدی گر تو نشستی
ثمر لمعه تحقیق نشاید مژه بستن
حذر از خیره گی چشم بخورشید پرستی
بنگاهیست چو همت اثر اوج و نزولت
همه گر عرش بنائی مژه تا خم زده پستی
من اگر با همه کوشش بکناری نرسیدم
تو هم ای موج درین بحر چه بستی چه شکستی
نفسی چند غنیمت شمر از دل نگذشتن
چقدر مرحله طی شد که تو این آبله بستی
مژه بیهوده درین بزم گشودم من (بیدل)
بعدم راند چو شمعم عرق خجلت هستی