عالمی بر باد رفت از سعی بی پا و سری
خامها در مشق لغزش گم شد از بی مسطری
فرصت جمعیت دل نو بهار مدعاست
غنچه خسپی ها مقدم گیر بر گل بستری
گفتگو بنیاد تمکینت بطوفان میدهد
گر همه کهسار باشی زین صداها میپری
بی محابا دم مزن گر پاس دل می بایدت
با نفس دارد حباب آینه میناگری
ریزش اشک چو شمعت خضر مقصد کرده اند
کاش با این لغزش از استادگی ها بگذری
ریشه برگردون دوانیدیم و عجز ما بجاست
سعی بالیدن نبرد از پهلوی ما لاغری
در پی ما انفعال سرنوشت افتاده است
نامه ما را مپیچان خط ما دارد تری
زین اثرها کز سعادت خفته در بال هما
بر پر طاوس بایستی دوکان مشتری