" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٢: غبار هوش طومان دارد ای مستی جنون تازی

غبار هوش طومان دارد ای مستی جنون تازی
بهار شوق خار اندوه است ای شعله پروازی
نمیدانم بغیر از عذر استغنا چه میخواهم
گدای بی نیازم بر در دل دارم آوازی
خیالش در نظر خمیازه بالیدنی دارد
ز حشر ناله میترسم قیامت کرده اندازی
غبارم هر طپیدن ناز دیگر میکند انشا
اثرها دارد این رنگ خیال چهره پردازی
گداز یاس دل را غوطه در سنجاب داد آخر
ز خاکستر فگند این شعله طرح بستر ناری
بسیل گریه دادم رخت ناموس محبت را
برو افتاد از هر قطره اشکم بخیه رازی
حیا را هم نقاب معنی رازت نمیخواهم
که میترسم عرق بر جبهه بندد چشم غمازی
نفس گیر است همچون صبح موی پیری ای غافل
سفیدی میکند هشدار گرد بال شهبازی
قفس فرسای خاکستر میندیش آتش ما را
بطبع غنچه پنهان در ته بال است پروازی
خط پرکار خواندی دل ز معنی جمع کن (بیدل)
ندارد نسخه نیرنگ دهر و انجام آغازی