" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٣: فریبم میدهد آسودگی ای شوق تدبیری

فریبم میدهد آسودگی ای شوق تدبیری
برنگ غنچه خوابی دیده ام ای صبح تعبیری
ندانم دل اسیر کیست اما اینقدر دانم
که در گرد نفس پیچیده است آواز زنجیری
جهان میدان آزادیست اما مرد وحشت کو
نبالید از نیستان تعلقها نیی تیری
بمغروران طاقت برنمی آئی مدارا کن
نیاز سرکشان دارد خم تسلیم شمشیری
دل غافل بخاک تیره برد آخر شکست خود
غبار زندگی هم بود اگر میکرد تعمیری
چه خواهد کرد با ما صافی آئینه دلها
گرفتم آه من خون گشت و پیدا کرد تاثیری
نماز بیخودی تکلیف ارکان برنمیدارد
چو خون بسملم یک سجده شوق زمینگیری
نفس هر پر زدن گردد و عالم رنگ بو دارد
ز صید خود مشو غافل که داری طرفه نخچیری
بآسانی مدان آئینه دیدار گردیدن
صفا در پرده زنگار دزدیده است شبگیری
من و مشق ندامتها که چون مژگان قربانی
نشد ظاهر ز چندین خامه ام یک اشک تحریری
نمود معنی احوال من صورت نمی بندد
منگر سازد خیال موی مجنون کلک تصویری
شب مهتاب ذوق گریه دارد فیضها (بیدل)
کدامین بیخبر روغن نخواهد از چنین شیری