قدح از شوق لعلت چشم بیخوابست پنداری
گل از شرم رخت آئینه آبست پنداری
خیال کیست یارب شمع نیرنگ شبستانم
هجوم حیرتی دارم که مهتابست پنداری
شدم خاکستر و از جوش بیتابی نیاسودم
رگ خوابی که دارم نبض سیما بست پنداری
تعلقهای هستی محو چندین حیرتم دارد
بخود پیچیدنم در زلف او تابست پنداری
بچندین پیچ و تاب از دام حیرت برنمی آیم
سراپایم نگاه چشم گردابست پنداری
جهانی سیر مستی دارد از وضع جنون من
گریبان چاکیم موج می نابست پنداری
بنیک و بد مدارا سر کن و مسجود عالم شو
تواضع هم خمی دارد که محرابست پنداری
چنان بر خود گوارا ساز نوش و نیش دوران را
که گر تیغ از گلویت بگذرد آبست پنداری
امل از چنگ فرصت می رباید نقد عمرترا
توانرا رشته تسخیر اسبابست پنداری
بملک نیستی راه یقینت اینقدر وا کن
که هر کس هرچه آنجا می برد بایست پنداری
ز هستی جز تن آسانی ندارم در نظر (بیدل)
چو محمل هر سر مویم رگ خوابست پنداری