گاه گل گاه چمن گاه هوا میگردی
ای خیال آینه هوشی که چها میگردی
لامکان سیریت از بس که بلند افتاده است
تا بگردون نگری آبله پا میگردی
حسن و عشق و طلب و وصل و فراق و امید
همه اینجا و تو باری بکجا میگردی
مرکز و گردش پر کار قیامت دارد
گرنه ئی رنگ درین باغ چرا میگردی
حسن کیفیت تحقیق مجاز آینه نیست
این چه جام است که در مجلس ما میگردی
شخص تمثال شود تا تو ببینی خود را
آنقدر بهر چه از خویش جدا میگردی
هوش از اندیشه نیرنگ جنابت خون شد
که نفس داری و آئینه نما میگردی
قید و پرواز چه مقدار جنون آرائیست
چون نفس پا به گل و سر بهوا میگردی
رهبر عافیت آه سپندی کافیست
چند چون شمع ز اشک آبله پا میگردی
طپش آینه در نبض خیالی دارد
کاروانی که تواش بانگ درا میگردی
اول و آخر بنیاد نفس بر باد است
گر همه کوه برائی که صدا میگردی
چون سحر سلسله ساز وداع تو رساست
تا نفس راست کنی دست دعا میگردی
حیرت تست گریبان در استقبالت
جلوه ها میروی و آینه وا میگردی
(بیدل) افسون سری پر بدماغت زده است
باخبر باش که نقش کف پا میگردی