کرد شبنم را بخورشید آشنا افتادگی
قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی
راحت روی زمین زیر نگین نازتست
گر چو نقش پا توانی ساخت با افتادگی
بی نیازی نیست ناز غیرت آهنگان عشق
شعله را گردنکشی برده است تا افتادگی
عالمی چون اشک بر مژگان ما دارد قدم
این نیستان داشت وا پیش از بوریا افتادگی
داغ میگوید بگوش شعله کای مست غرور
تا به کی سر بر هوای پیش پا افتادگی
ما ضعیفان فارغیم از زحمت تحصیل جاه
مسند ما خاکساری تخت ما افتادگی
از مزاج کینه جو وضع مدارا برده اند
با شرر مشکل که گردد آشنا افتادگی
گه بپای کاکلش افتم گهی در پای زلف
خوش سر و کاری مرا افتاد با افتادگی
رفته از خویش تا از خاک بردارم سری
اینقدر چون سایه ام دارد بپا افتادگی
یا رفت و من چو نقش یا بخاک افتاده ام
سایه میگردید کاش این نارسا افتادگی
فال اشکی میزند بیدست پائیهای آه
شبنم است آندم که گل کرد از هوا افتادگی
خاک عاجز نیز خود را میزند بر روی باد
خصم اگر منصف نباشد تا کجا افتادگی
ما همه اشک و تو مژگان ما همه تخم و تو ابر
دستگیری از تو میزیبد ز ما افتادگی
تا تواند خواست عذر سرکشی های شباب
میکند (بیدل) بما قد دو تا افتادگی