" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣١١: گر درین قحط سرایت نکند نان مددی

گر درین قحط سرایت نکند نان مددی
نجسد رنگ نمو گیرد و نی جان مددی
سرسری نگذری ای بیخبر از عقده دل
گر ز ناخن نشود کار بدندان مددی
ای غنی تا اثر انجم و افلاک بجاست
کس نمیخواهد از اقبال تو چندان مددی
در قناعت همه اسباب بزیر قدم است
مور این دشت نخواهد ز سلیمان مددی
اینقدر باز نگردد در تشویش سوال
از کریمان نرسد گر بگدایان مددی
صحبت بیخردان آفت روحانی بود
آه اگر نوح نمیدید ز طوفان مددی
حیف از آن بیخبری چند که با قدرت جاه
خاک گشتند و نکردند بیاران مددی
فصل بیحاصلی اشک تریها دارد
سنگ شد ابر اگر کرد بنیسان مددی
اتشک بی رونقی بخت سیه نپسندید
داشت این شام هم از فیض چراغان مددی
گل این باغ جنون حوصله ئی میخواهد
(بیدل) از چاک ضرور است بدامان مددی