گر نیست در این میکده ها دور تمامی
قانع چو هلالیم به نصف خط جامی
در ملک قناعت بمه و مهر مپرداز
گر نان شبی هست و چراغ سر شامی
این باغ چه دارد زسر و برگ تعین
تخم آرزوی پوچ و ثمر فطرت خامی
بنیاد غرور همه بر دعوی پوچ است
در عرصه ما تیغ کشیده است نیامی
شاهان بنگین غره گدایان بقناعت
هستی همه را ساخته خفت کش نامی
عبرت خبری میدهد از فرصت اقبال
این وصل نه زانهاست که ارزد به پیامی
دلها همه مجموعه نیرنگ فسون اند
هر دانه که دیدی گرهی بود بدامی
هستی روش ناز جنون تاز که دارد
می آیدم از گرد نفس بوی خرامی
تا مهر رخش از چه افق جلوه نماید
گوش همه پر کرده صدای لب بامی
آفاق زپرواز غبارم مژه پوشید
زین سرمه بهر چشم رسیده است سلامی
(بیدل) چه ازل کو ابد از وهم بروی آی
در کشور تحقیق نه صبح است نه شامی