گر یکمژه چون چشم فراهم شده باشی
شیرازه اجزای دو عالم شده باشی
تمهید خزان آئینه اصل بهار است
بیرنگی اگر رنگ گلی کم شده باشی
هشدار که اجزای هوائیست بنایت
گو یکدو نفس صورت شبنم شده باشی
عاجز نفسان قافله سرمه متاع اند
کو ناله گرفتم که جرس هم شده باشی
بی جبهه تسلیم تواضع دم تیغ است
حیف است نگین نا شده خاتم شده باشی
قطع نظر از جوهر ذاتی چه خیالست
هر چند چو شمشیر تنکدم شده باشی
پرواز نفس راز هوا نیست رهائی
در دام خودی گر همه تن رم شده باشی
ناصح سخن ساخته ات پرنمکین است
رحم است بزخمی که تو مرهم شده باشی
تا بار خری چند نه بندند بدوشت
آدم نشوی گر همه آدم شده باشی
فرداست که خاکست سر و برگ غرورت
هر چند که امروز فلک هم شده باشی
عمریست که آب رخ ما صرف طلبهاست
ای جبهه همت چه قدر نم شده باشی
خلوتگه تحقیق زتمثال مبراست
آینه در اینجا تو چه محرم شده باشی
(بیدل) مگذر چون مه نواز خط تسلیم
بر چرخی اگر یکسر مو خم شده باشی