" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣١٨: کیستم من نفس سوخته ئی منجمدی

کیستم من نفس سوخته ئی منجمدی
دل خون گشته و گل کرده غبار جسدی
نقش تصویر خیالی ز اثر نومیدم
دعویم شوخی و مستی و ندارم سندی
وصل جستم دو جهان جلوه دوچارم کردند
چه صنمها که ندیدم بسراغ صمدی
هر چه موقوف بیانست شماری دارد
از احد هم نتوان یافت بغیر از عددی
جز خاموشی که کس انگشت بحرفش ننهد
سخنی کو که ندارد ز زبان دست ردی
غنچه سرگره وهم تعلق تا چند
ای نسیم دم شمشیر شهادت مددی
عرض هستیت گزندی که علاجش عدمست
نیست امروز بخود بینی ما چشم بدی
موج را عقد گهر کرد بخود پیچیدن
میشود ضبط نفس رشته عمر ابدی
مژده عافیتی یافتم از کلفت دهر
موی چشم آینه را گشت حضور نمدی
هر کجا (بیدل) از این باغ نهالست بلند
در هوای قد او ناله کشیده است قدی