کیسه پرداز خیال شادی و غم رفته ئی
چون نفس چندانکه می آئی فراهم رفته ئی
بیدماغی فرصت آگاهی خویشت ندارد
کز چه محفل آمدی و از چه عالم رفته ئی
خواه گردون جلوه گر شو خواه دریا موج زن
هر چه باشی تا نهادی چشم برهم رفته ئی
با همه لاف من و مار و نهفتی در کفن
دعویت بی پرده شد آخر که مازم رفته ئی
ایخیال آواره اکنون جای آرامت کجاست
از بهشت آخر توهم با صلب آدم رفته ئی
عیش و غم آن به که از تمییز آن کس بگذرد
تا بهشت آمد بیادت در جهنم رفته ئی
آمدن فهم نشان تیر آفت بودن است
گر بدانی رفته ئی در حصن محکم رفته ئی
هیچکس در عرصه وحشت گر و تاز تو نیست
تا عدم از عالم هستی بیکدم رفته ئی
سعی جولان تو یکسیر گریبان بود و بس
چون خط پرکار هر جا رفته ئی خم رفته ئی
دوستان محمل بدوش اتفاق عبرت اند
پیش و پس چون دست بر هم سوده با هم رفته ئی
قطع راه زندگی (بیدل) نمیخواهد تلاش
بیقدم زین انجمن چون شمع کم کم رفته ئی