" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢٢: مائیم و دلی سر ورق بی سروپائی

مائیم و دلی سر ورق بی سروپائی
چون آبله صحرائی و چون ناله هوائی
از پرده ناموسی افلاک کشیدیم
ننگی که کشد لاغری از تنگ قبائی
گامی برهت نازده در خاک شستم
چون اشک باین رنگ دمید آبله پائی
جرأت هوس طاقت دوری نتوان بود
زخم است همه گر مژه واریست جدائی
دل مایل تحریر سجود بست که امروز
نقش قدم او ورقی کرده حنائی
ای آینه گرد نفسی بیش ندارم
زین بیش مرا در نظر من ننمائی
همت نپسندد که باین هستی موهوم
چون عکس در آینه کنم خانه خدائی
در کشور یاسی که سحر خنده شام است
خفاش شوی به که دهی عرض همائی
زین جوش غباری که گرفته است جهانرا
فتح در خیبر کن اگر چشم گشائی
تا چند خراشد اثر لاف گلویت
داود نخواهی شدن از نغمه سرائی
گر چون مه نو سرکشی از منظر تسلیم
بوسد لب بامت فلک از عجز بنائی
بر همزن کیفیت یکتائی ما نیست
این سجده که بر پیکر ما بست دوتائی
(بیدل) تهی از خویش شدی ما و منت چیست
ای صفر بر اعداد تعین نفزائی