محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم توئی
گر همه مژگان گشود آغوس دانستم توئی
حرف غیرت راه میزد از هجوم ما و من
بر در دل تا نهادم گوش دانستم توئی
مشت خاک و اینهمه سامان ناز اعجاز کیست
بیش ازین از من غلط مفروش دانستم توئی
نیست ساز هستیم تنها دلیل جلوه ات
با عدم هم گر شدم همدوش دانستم توئی
محرم راز حیا آئینه دار دیگر است
هر چه شد از دیده ها روپوش دانستم توئی
غفلت روز وداعم از خجالت آب کرد
اشک میرفت و من بیهوش دانستم توئی
(بیدل) امشب سیر آتشخانه دل داشتم
شعله ئی را یافتم خاموش دانستم توئی