مزد تلاشم برهت دیده ندارد گهری
آبله ئی کو که نهم در قدم خویش سری
نیست درین هفت چمن چون قدت ای غنچه دهن
گلبن نیرنگ گلی سرو قیامت ثمری
گر جرس آید بنوا و رز سپند است صدا
غیر من بی سر و پا ناله ندارد دگری
بر قد خم سنگ مزن شیشه رنگم مشکن
تا بکشد ناله من کوه ندارد کمری
شور جهان در قفسم صور قیامت جرسم
میگسلد هر نفسم رشته ساز سحری
همچو سپندم همه تن داغ سر پنبه کفن
تا عدم از هستی من ناله فشانده است پری
نیست اقامتگه کس وادی جولان هوس
دامن عجز است رسا آبله پایان سفری
هست امل پرورئی لازم اقبال جهان
بی تری معز بلندی نکند موی سری
شبهه هستی چو سحر میکندم خون بجگر
آینه بندم بعدم کز نفس آرم خبری
ذوق بهار و چمنت چون نشود راه زنت
جانب آن انجمنت دل نگشوده است دری
لذت این محفل دون برنی ما خوانده فسون
داغ شو ای ناله کنون راه نفس زد شکری
(بیدل) از آغاز گذر زحمت انجام مبر
بر رخ فرصت چقدر آینه بندد شرری