" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢٨: مژه بهم نزنی آینه بزنگ نگیری

مژه بهم نزنی آینه بزنگ نگیری
فضای مشرب دل حیرتست تنگ نگیری
خم نگین نخورد نام بی نیازی هست
حذر که راه سبکتازیت بسنگ نگیری
قفای زانوی انجام اگر دهند نشانت
وطن بسایه دیوار نام و ننگ نگیری
بوحشتی زتعلق برا که چون پر عنقا
مصورت کند ایجاد نقش و رنگ نگیری
اگر ببوی دل خسته تر کنند دماغت
گلی دگر که ندارد جهان بچنگ نگیری
زده است عشق تو سنگی بشیشه خانه رنگم
زخود برآمدنم را کم از ترنگ نگیری
چه دین و دل که بمستی نشد مسخر چشمت
بساغری که گرفتی چرا فرنگ نگیری
کسی نبرد سلامت زآه سوخته جانان
زخودسری سر این کوچه تفنگ نگیری
خطیست جلوه گر از پرده منقش دیبا
که زینهار ببازی دم پلنگ نگیری
مبند محمل امروز بر تصور فردا
طرب شتاب ندارد تو گر درنگ نگیری
بعشق اگر شوی آگه زخواب راحت (بیدل)
عجب که بالش ناز از پرخدنگ نگیری