مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی
پا بدامن نشکستی که به آداب رسی
مخمل کارگه غفلتی ای بیحاصل
سعی بیداریت این بس که تو تا خواب رسی
آنقدر بر در اظهار مبر حاجت خویش
که بخفت کده منت احباب رسی
رمز اقبال جهان واکشی از ادبارش
گر بشاگردی شاگرد رسن تاب رسی
منت آلود مکن چاره زخم دل کس
ترسم از مرهم کافور بمهتاب رسی
بی عرق نیست دل از خجلت تعمیر دمد
بر مدار آنهمه این خاک که تا آب رسی
ماهی قلزم حرص آب دگر میخواهد
عطشت کم شود آندم که بقلاب رسی
سیر این بحر دلیل سبق غیرتهاست
گرد خود گرد زمانی که بگرداب رسی
نشه پیمائی کیفیت تاک آسان نیست
واشود عقده دل تا بمی ناب رسی
ختم غواصی دریای یقینیت این است
که زهر قطره بآن گوهر نایاب رسی
واصل کعبه تحقیق ادب کوشانند
سر بزانو نه و دیدی که بمحراب رسی
راهی از مقصد بسمل نگشودی هیهات
تا بذوق طلب (بیدل) بیتاب رسی