مکش رنج تأمل گر زیان خواهی و گر سودی
درنگ عالم فرصت نمیباشد کم از دودی
جهان یکسر قماش کارگاه صبح می بافد
ندارد این کتاب جز چاک حسرت تاری و پودی
خیال آباد امکان غیر حیرت برنمی دارد
بساط خودنمائیها مچین بر بود و نابودی
درین گلزار کم فرصت کدامین صبح و کو شبنم
عرقها می شمارد خجلت انفاس معدودی
خیال آشیان نوبهار کیست حیرانم
که می بالد زچشمم حیرت بوی گل اندودی
شکر خند کدامین غنچه یارب بسملم دارد
که چون صبحم سراپا پیکر زخم نمک سودی
ازین سودا که من در چارسوی نه فلک دارم
همین در سودن دست ندامت دیده ام سودی
بهر سو بنگری دود کباب یأس می آید
بغیر اردل ندارد مجمر کون و مکان عودی
تو هم در آرزوی سیم و زر زنار می بندی
مکن طعن برهمن گر کند از سنگ معبودی
علاج زندگی بی نیستی صورت نمی بندد
چو زخم صبح دارم در عدم امید بهبودی
بچندین داغ آهی از دل ما سر نزد (بیدل)
چراغ لاله ما نیست تهمت قابل دودی