" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٣٦: نشد آینه کیفیت ما ظاهر آرائی

نشد آینه کیفیت ما ظاهر آرائی
نهان ماندیم چون معنی بچندین لفظ پیدائی
بغفلت ساخت دل تا وارهید از غیرت امکان
چها میسوخت این آینه گر میداشت بینائی
مزاج عافیت یکسر شکست آماده است اینجا
همه گر سنگ باشد نیست بی اندوه مینائی
بلد عشق است از سر منزل مجنون چه میپرسی
که اینجا خانه ها چون دیده آهوست صحرائی
خیال زندگی پختن دماغ هرزه میخواهد
همه گر دل شود آینه ات آن به که ننمائی
علف خواری نباید سر کشید از حکم گردونت
که دوش از بار اگر دزدی بزیر چوب می آئی
زننگ اعتبار پوچ هستی برنمی آید
عدم کرد از ترحم پیکر ما را هیولائی
نوائی از صدف گل میکند کای غافل از قسمت
لب خشکی که ما داریم دریائیست دریائی
بخاموشی مباش از ناله بی رنگ دل غافل
نفس چندین نیستان ریشه دارد از لب نائی
بخواب ناز هم زانچشم جادو میکشد قامت
بانداز بلندیهای مژگان فتنه بالائی
نهان میدارد از شرم تکلم لعل خاموشش
چو بند نیشکر در بوس هم ذوق شکر خائی
هلال اوج قدر از وضع تسلیم تو می بالد
فلک فرشی گر از خود یکخم ابرو فرود آئی
ندانم با که می باید درین ویرانه جوشیدن
بهر محفل که ره بردم چو شمعم سوخت تنهائی
هوای دامن او گر نباشد شهپر همت
که برمیدارد از مشت غبارم ناتوانائی
چه سان از سستی طالع زپا افتاده ام (بیدل)
که تمثال ضعیفم را کند آینه دیبائی