" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٤٣: نمیباشد دل مایوس بی کیفیت نازی

نمیباشد دل مایوس بی کیفیت نازی
پری زین بزم دور است ای شکست شیشه آوازی
بتسکین دل بیتاب ما عمریست میخندد
شرر خو لعبتی در خانمانها آتش اندازی
بباد نیستی رفتیم از افسون خودرائی
نبود آینه ما جز غبار شعله پروازی
تو خواهی نوبهارش خوان و خواهی فتنه محشر
زمشت خاک ما خواهد دمیدن شوق گلبازی
درین عصر از تمیز ماده و نر داغ شد فطرت
جهان پر میزند در سایه بال غلیوازی
خزان پر بیحس اند از فهم انداز گل اندامان
مگر زین انجمن خیزد لگد سرمایه نازی
تمیز خوب و زشت از دیده حیران نمی آید
مقابل کو بچندین بستگی دارم دربازی
نزاکت بر خموشی بسته است آئینه این محفل
لب از هم وامکن تا نگسلانی رشته سازی
درین صحرا ندانم آشیان من کجا باشد
غبار بی پرو بالم ستم فرسای پروازی
بناموس محبت پیکرم را کرد خاکستر
که دودی پر نیفشاند از چراغ چشم غمازی
زسعی هرزه چون خورشید روز خود سیه کردم
برانجامم مگر خندد چراغ گریه آغازی
شبی از گوشه چشم عدم غافل شدم (بیدل)
هنوزم گوش میمالد پیام سرمه آوازی