کیم من از نصیب عالم اظهار مایوسی
غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی
حباب این محیطم مفت دیدنهاست اسرارم
پری زیر بغل میکردم از مینای محسوسی
ندانم تیغ قاتل از چه گلشن داده اند آبش
چکیدنهای خونم نیست بی آواز طاوسی
حجاب وصل نتوان یافت جز گرد خیال اینجا
زبالیدن فروغ شمع گل کرده است فانوسی
دلی پرداخت از بی پردگیها ساز بیرنگی
بهار آینه دارد در شکست رنگ ناموسی
زدیرستان حیرت تشنه دیدار می آیم
ببار هر نم اشکی فغان گم کرده ناقوسی
کباب لذت خاموشیم از گفتگو بس کن
بهم آوردن لبها بیادم میدهد بوسی
شکست آینه تعمیر چندین جلوه است اینجا
چکید اشک من و حسن تو در آفاق زد کوسی
نگردی ای شرار کاغذ از هم مشربان غافل
که در خاکسترما هم پرافشان بود طاوسی
زخود گر نگذری باری زاسباب جهان بگذر
چراغی تا کنی روشن در آتش گیر فانوسی
از آن سامان عشرتها که چون گل داشتم (بیدل)
کنون از گردش رنگست با من دست افسوسی