سر به عدم درنه و یاران طلب
            بوی وفا خواهی ازیشان طلب
         
        
            بر سر عالم شو و هم جنس جوی
            در تک دریا رو و مرجان طلب
         
        
            مرکز خاکی نبود جای تو
            مرتبه گنبد گردان طلب
         
        
            مائده جان چو نهی در میان
            جان به میانجی نه و مهمان طلب
         
        
            روی زمین خیل شیاطین گرفت
            شمع برافروز و سلیمان طلب
         
        
            ای دل خاقانی مجروح خیز
            اهل به دست آور و درمان طلب
         
        
            زهر سفر نوش کن اول چو خضر
            پس برو و چشمه حیوان طلب
         
        
            خطه شروان نشود خیروان
            خیر برون از خط شروان طلب
         
        
            سنگ به قرابه خویشان فکن
            خویش و قرابات دگرسان طلب
         
        
            یوسف دیدی که ز اخوة چه دید
            پشت بر اخوة کن و اخوان طلب
         
        
            مشرب شروان ز نهنگان پر است
            آبخور آسان به خراسان طلب
         
        
            روی به دریا نه و چون بگذری
            در طبرستان طربستان طلب
         
        
            مقصد آمال ز آمل شناس
            یوسف گم کرده به گرگان طلب