شمع شب ها بجز خیال تو نیست
            باغ جان ها بجز جمال تو نیست
         
        
            رو که خورشید عشق را همه روز
            طالعی به ز اتصال تو نیست
         
        
            شو که سلطان فتنه را همه سال
            سپهی به ز زلف و خال تو نیست
         
        
            رخش شوخی مران که عالم را
            طاقت ضربت دوال تو نیست
         
        
            سغبه وعده محال توام
            کیست کو سغبه محال تو نیست
         
        
            همه روز ار ز روی تو دورست
            همه شب خالی از خیال تو نیست
         
        
            ز آرزوها که داشت خاقانی
            هیچ و همی بجز وصال تو نیست