بس لابه که بنمودم و دل دار نپذرفت
            صد بار فغان کردم و یک بار نپذرفت
         
        
            از دست غم هجر به زنهار وصالش
            انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت
         
        
            گه سینه ز غم سوختم و دوست نبخشود
            گه تحفه ز جان ساختم و یار نپذرفت
         
        
            بس شب که نوان بودم بر درگه وصلش
            تا روز مرا در زد و دیدار نپذرفت
         
        
            گفتم که به مسمار بدوزم در هجرش
            بسیار حیل کردم و مسمار نپذرفت
         
        
            بر دشمن من زر به خروار برافشاند
            وز دامن من در به انبار نپذرفت
         
        
            پذرفت مرا اول و رد کرد به آخر
            هان ای دل خاقانی پندار نپذرفت