ناچار هر که صاحب روی نکو بود
            هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
         
        
            ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار
            کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
         
        
            نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی
            بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
         
        
            پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک
            نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود
         
        
            ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار
            مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود
         
        
            مویی چنین دریغ نباشد گره زدن
            بگذار تا کنار و برت مشک بو بود
         
        
            پندارم آن که با تو ندارد تعلقی
            نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود
         
        
            من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم
            گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود
         
        
            بر می نیاید از دل تنگم نفس تمام
            چون ناله کسی که به چاهی فرو بود
         
        
            سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن
            کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود