ترا اگر چه فراغت بود ز یاری من
            بریده نیست ز وصلت امیدواری من
         
        
            از آرزوی تو در خاک و خون همی گردم
            بیا و عزت خود باز بین و خواری من
         
        
            در اشتیاق تو شبها چنان بنالیدم
            که خسته شد دل شب از فغان و زاری من
         
        
            غم تو خوردم و خون شد دلم جزاک الله
            که خوش قیام نمودی بغمگساری من
         
        
            مرا غم تو بباطل همی کشد، چه شود
            اگر برآری دستی بحق گزاری من
         
        
            ز صبر و عقل درین وقت شکرها دارم
            که در فراق تو چون می کنند یاری من
         
        
            جماعتی که مرا منع می کنند از تو
            ببین قساوت ایشان و بردباری من
         
        
            فسرده طبع نداند که از سر سوزست
            چو شمع در غم عشق تو پایداری من
         
        
            وفا و مهر تو را من بدان جهان ببرم
            گمان مبر که همین بود دوستداری من
         
        
            مرا از آمد و شد نزد تو چه حاصل بود
            بجز ملامت خصمان و شرمساری من
         
        
            ز تند باد فراق تو سیف فرغانیست
            بسان برگ خزان (ای) گل بهاری من