بنده ساقی ما شو تا شوی سلطان ما
            جان فدا کن تا شوی جانان ما ای جان ما
         
        
            چشم صورت بین ببند و دیده معنی گشا
            تا ببینی بر سریر ملک دل جانان ما
         
        
            گر گدای عشق باشی پادشاه عالمی
            حکم تو گردد روان گر تو بری فرمان ما
         
        
            از نم چشم و غم دل نقل و باده می خوریم
            الصلا گر عاشقی فرما بخور از خوان ما
         
        
            حال ما پیدا شود بر ساکنان صومعه
            گر جمال خود نماید شاهد پنهان ما
         
        
            همدم جامیم و ساقی را حریف سرخوشیم
            ذوق اگر داری طلب کن صحبت رندان ما
         
        
            مجلس عشق است و سید عاشق و معشوق او
            این چنین بزمی بیابی گر شوی مهمان ما