عقل برو برو برو عشق بیا بیا بیا
راحت جان و دل توئی دور مشو ز پیش ما
داروی درد عاشقی هست دوای درد دل
نیست به نزد عاشقان خوشتر از این دوا دوا
کشته تیغ عشق او زنده دلی است جاودان
بنده خویش اگر کشد نیست به خواجه خونبها
مست و خراب و ساکنم بر سر کوی می فروش
زاهد و کنج صومعه؛ او به کجا و ما کجا
جام جهان نمای ما آینه جمال او
جام جهان نما نگر روی به آینه نما
هرکه گدای او بود پادشه است بر همه
شه چه بود که پادشه بر در او بود گدا
سید مست ما سزد بنده بندگی او
حضرت او از آن ما جنت و حوریان ترا