" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٤: فلولاه و لولانا لما کان الذی کانا

فلولاه و لولانا لما کان الذی کانا
اگر نه ما و او بودی نبودی این و آن جانا
فانا عبده حقا و ان الله مولانا
حقیقت بنده اوئیم و سلطان است او ما را
وانا عینه فاعلم اذا ما قلت انسانا
یکی عین است و دو نامش یکی موج و یکی دریا
فلا تحجب بانسان فقد اعطاک برهانا
برون آ از حجاب خود نگر برهان ما پیدا
فاعطیناه ما یبدی به فینا و اعطانا
عطا کردیم سر او و شد این مشکلت حلوا
فصار الامر مقسوما بایاه و ایانا
بهم پیوسته می باید که تا پیدا شود اینها
فاحیاه الذی یدری بقلبی حین احیانا
چه خوش حییی که می بخشد حیات او حیات ما
و کنا فیه اکوانا و اعیانا و ازمانا
همه بودیم در ذاتش که پیدا گشته ایم اینجا
و لیس بدایم فینا ولیکن ذاک احیانا
نباشد حال ما دایم بود حق دایما با ما
به نور مهر و مه بنگر که هر دو نعمت الله اند
زهر دو روز و شب روشن ببین در دیده بینا