" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٦: نور چشم است و در نظر پیداست

نور چشم است و در نظر پیداست
نظری کن به بین که او با ماست
نقش رویش خیال می بندم
دیده ما بدیدنش بیناست
آفتاب است او و ما سایه
ما حبابیم و عین ما دریاست
مبتلای بلای بالاشیم
خوش بلائی که عشق آن بالا است
می جام بقا اگر جوئی
خانه می فروش دار بقاست
درد دردش مدام می نوشیم
چه کنم درد درد صاف دواست
نعمت الله برای سرمستان
مجلس عاشقانه ای آراست