" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٤: هرکجا پیری است طفل پیرماست

هرکجا پیری است طفل پیرماست
این چنین پیری در این عالم که راست
در صفات و ذات او دیدم عیان
مظهر ذات وصفات کبریاست
آفتاب است او و عالم سایه بان
حضرت او مظهر لطف خداست
جمله ارواح جزویات اوست
بلکه او بر جمله عالم پادشاه است
نقطه با، بلکه با، بل خود الف
روح اعظم سید هر دو سراست
عین او بحر است و ما امواج او
تا نپنداری که او از ما جداست
گرچه طفل راه اوئیم از ادب
پیر پیرانیم او چون پیر ماست
ای که می پرسی که این اوصاف کیست
شمه ای از خلق و خوی مصطفاست
ساقی من او و جام می لبش
این چنین ذوقی که من دارم کجاست
من شدم فانی ز خود باقی به او
بر سر دار فنا دار بقاست
کی بیابد لذت ای جان عزیز
هرکه را با او به جانش ماجراست
نعمت الله او به عالم می دهد
نعمت او نعمت بی منتهاست