" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٣: بحر بی پایان ما را آبروئی دیگر است

بحر بی پایان ما را آبروئی دیگر است
چشمه آب حیات ما ز جوئی دیگر است
رنگ و بوی این و آن نقش خیالی بیش نیست
یار رندی شو که او را رنگ و بوئی دیگر است
از می خمخانه ما عالمی سرمست شد
نوش کن جامی که این می از سبوئی دیگر است
روی او بینم اگر آئینه بینم صدهزار
روی او در هریکی گوئی که روئی دیگر است
عاقلان را گفت و گوی و عاشقان را های وهو
گفت و گو بگذار ما را های و هوئی دیگر است
پرده دیده به آب چشم خود تا شسته ایم
پاک چشمانیم وما را شست و شوئی دیگر است
دیگران از طوی سید زله ها بربسته اند
نعمت الله را ز خوان عشق طوئی دیگر است