" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٨: تن همچو تخت شاه است دل گوئیا سریر است

تن همچو تخت شاه است دل گوئیا سریر است
این پادشاه بروی سلطان تخت گیر است
عشق است شاه عادل برتخت دل نشسته
این عقل کامل ما آن شاه را وزیر است
گشته است بلبل مست نالان به عشق آن گل
در بوستان ما بین گلهای بی نظیر است
هر بی خبر چه داند معشوق عاشقان را
از عشق حق تعالی این جان ما خبیر است
سلطان وقت خود را خواهی که بازیابی
بنگر گدای ما را درویشکی فقیر است
آئینه ای است روشن در وی جمال ساقی
جام جهان نمایم از نور او منیر است
درعین نعمت الله بنگر به چشم معنی
کاین صورت لطیفش بس خوب و دلپذیر است