چشم مستش ترک عیاری خوش است
زلف او هندوی طراری خوش است
جان فدای عشق جانان کن روان
گر ترا میلی به دل داری خوش است
بر سر دار فنا بنشین خوشی
زانکه آنجا جای سرداری خوش است
دلبر ار صد جان به یک جو می خرد
زود بفروشش که بازاری خوش است
کار بیکاری است کار عاشقان
کار ما می کن که این کاری خوش است
سینه ما مخزن اسرار اوست
آن بدست آور که اسراری خوش است
مجلس عشق است و ما مست و خراب
خوش خراباتی و خماری خوش است
گر گرانباری منال از بار یار
بار یار ار می بری باری خوش است
بنده سید شدیم از جان و دل
این سخن صدق است و اقراری خوش است