عشق جانان در میان جان خوش است
راز دلدار از جهان پنهان خوش است
درد بی درمان او درمان ما
در دلم این درد بی درمان خوش است
حال سودائی زلف یار من
همچو زلفش بی سرو سامان خوش است
عشق او گنجی و دل ویرانه ای
آنچنان گنجی در این ویران خوش است
جرعه ای دردی درد عشق او
جان ما را ده که جان را آن خوش است
حال دل با عشق دلبر خوش بود
جان ما پیوسته باجانان خوش است
نعمت الله مست وجام می بدست
جاودان در بزم سرمستان خوش است