" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٨: انسان کامل است که او کون جامع است

انسان کامل است که او کون جامع است
تیغ ولایت است که برهان قاطع است
صدجام خورده ایم وطلب می کنیم باز
بیچاره آن کسی که به یک جام قانع است
خورشید اگرچه روز منور کند ولی
مهریست عشق ماکه شب و روز لامع است
مستان بزم ماچو بخوانند شعر ما
روح القدس به ذوق در آن بزم سامع است
گفتم قبای گل بدرم در هوای او
اما نوای بلبل بیچاره مانع است
هرجا که دلبری بنماید به تو جمال
نیکش ببین که آینه صنع صانع است
گنجینه ای است ظاهر و گنجی است باطنش
سید ز جان و دل به چنین گنج طامع است