" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٦: سرم سرگشته سودای عشق است

سرم سرگشته سودای عشق است
دلم آشفته غوغای عشق است
بدان دیده که بتوان دیدن او را
دو چشم روشن بینای عشق است
حقیقت سرمه چشم خردمند
غبار گرد خاک پای عشق است
ز غیرت غیر او از دل بدر کن
که غیر دل دگر نه جای عشق است
به شمع عشق عود دل بسوزان
چو پروانه گرت پروای عشق است
مگو از دی و از فردا و فرد آی
که امروز وعده فردای عشق است
تن تنها درآ سید به خلوت
که در خلوت تن تنهای عشق است