نعمت الله که میر مستان است
در خرابات میر مست آن است
درگلستان عشق رندانه
گوئیا چون هزار دستان است
عقل از اینجا برفت و عشق آمد
موسم ذوق می پرستان است
عهد بستیم با سر زلفش
دل اگر بشکند شکست آن است
در عدم خوش به تخت بنشستیم
نزد اهل نظر شکست آن است
چون ز هستی خویش نیست شدیم
هستی اوست هرچه هست آن است
دامن سید است در دستم
جاودان بنده را بدست آن است