همه عالم تن است واو جان است
شاه تبریز و میر«اوجان » است
کنج دل شد به گنج او معمور
ورنه بی گنج کنج ویران است
عقل کل درجمال حضرت او
همچو من واله است وحیران است
زلف او مو به مو پریشان شد
حال جمعی از آن پریشان است
جام گیتی نمای دیده من
روشن از نور روی جانان است
هرچه بینی به دیده معنی
نظری کن که عین این آن است
بزم عشق است و عاشقان سرمست
نعمت الله میر مستان است