گفتم که این جانان کی است جان گفت جانان من است
عشقش همی جستم به جان دل گفت در جان من است
هرجا که مه روئی بود آنی از او دارد ولی
آنی که او دارد همه میدان که آن آن من است
در کنج ویران دلم گنجی است پنهان عشق او
گنجی اگر باید ترا در کنج ویران من است
میخانه خوش آراسته رندی خوشی نوخاسته
ساقی سرمست خوشی امروز مهمان من است
از مجلس اهل دلان خواهی که تایابی نشان
آن مجمع جمع چنان زلف پریشان من است
زنار کفر زلف ما، رو در میان بندش بیا
آنگه به صدق دل بگو کاین کفر ایمان من است
سید مرا بنواخته سردار رندان ساخته
هرجا که یابی حاکمی محکوم فرمان من است