چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم عالم به چشم ما نکوست
دیده ام آئینه گیتی نما
عاشق و معشوق با هم روبروست
هر خیالی راکه دیده نقش بست
دوست می دارم و می بینم به دوست
عشق سرمست است و فارغ از همه
عقل مخمور است و هم در گفتگوست
این عجب بنگر که آن مطلوب ما
طالب است و روز و شب در جستجوست
غیر او دیگر نمی آید به چشم
هرچه می بینیم می گوئیم اوست
سید و بنده به نزد ما یکیست
تا نپنداری که این رشته دو توست